زیباترین آرایش برای لبان تو؛ راستگویی
برای صدای تو؛ دعا به درگاه خداوند
برای چشمان تو؛ رحم و شفقت
برای دستان تو؛ بخشش
برای فکر تو؛ اعتماد
برای قلب تو؛ عشق
و برای زندگی تو؛ دوستی هاست
هیچ کس نمیتونه به عقب برگرده و همه چیز را از نو شروع کنه
ولی هر کسی میتونه از همین حالا عاقبت خوب و جدیدی را برای خودش رقم بزنه
خداوند هیچ تضمین و قولی مبنی بر این که
حتما روزهای ما بدون غم بگذره
خنده باشه بدون هیچ غصه ای
یا خورشید باشه بدون هیچ بارونی، نداده
ولی یه قول رو به ما داده که اگه استقامت داشته باشیم
در مقابل مشکلات، تحمل سختی ها رو برامون آسون میکنه
و چراغ راهمون میشه
ناامیدی ها مثل دست اندازهای یک جاده هستن
ممکنه باعث کم شدن سرعتت در زندگی بشن
ولی در عوض بعدش از یه جاده صاف و بدون دست انداز بیشتر لذت خواهی برد
بنابر این روی دست اندازها و ناهمواریها خیلی توقف نکن
و با استقامت هر چه تمامتر به راهت ادامه بده
وقتی احساس شکست میکنی
که نتونستی به اون چیزی که می خواستی برسی
اصلا ناراحت نشو
حتما خداوند صلاح تو رو در این دونسته
و برات آینده ی بهتری رو رقم زده
وقتی یه اتفاق خوب یا بد برات میافته
همیشه دنبال این باش که چه معنی و حکمتی در اون اتفاق نهفته هست
برای هر اتفاق در زندگی دلیلی وجود داره
که به تو می آموزد که چگونه
بیشتر شاد زندگی کنی
و کمتر غصه بخوری
هوا بدجورى توفانى بود و آن پسر و دختر کوچولو حسابى مچاله شده بودند.
هر دو لباس هاى کهنه و گشادى به تن داشتند و پشت در خانه مى لرزیدند.
پسرک پرسید : «ببخشید خانم! شما کاغذ باطله دارین»
کاغذ باطله نداشتم و وضع مالى خودمان هم چنگى به دل نمى زد و نمى توانستم به آن ها کمک کنم. مى خواستم یک جورى از سر خودم بازشان کنم که چشمم به پاهاى کوچک آن ها افتاد که توى دمپایى هاى کهنه ی کوچکشان قرمز شده بود.
گفتم: «بیایید تو یه فنجون شیرکاکائوى گرم براتون درست کنم.»
آن ها را داخل آشپزخانه بردم و کنار بخارى نشاندم تا پاهایشان را گرم کنند. بعد یک فنجان شیرکاکائو و کمى نان برشته و مربا بهشان دادم و مشغول کار خودم شدم. زیر چشمى دیدم که دختر کوچولو فنجان خالى را در دستش گرفت و خیره به آن نگاه کرد.
بعد پرسید: «ببخشید خانم! شما پولدارین»
نگاهى به روکش نخ نماى مبل هایمان انداختم و گفتم: «من اوه ... نه!»
دختر کوچولو فنجان را با احتیاط روى نعلبکى آن گذاشت و گفت: «آخه رنگ فنجون و نعلبکى اش به هم مى خوره.»
آن ها درحالى که بسته هاى کاغذى را جلوى صورتشان گرفته بودند تا باران به صورتشان شلاق نزند، رفتند.
فنجان هاى سفالى آبى رنگ را برداشتم و براى اولین بار در عمرم به رنگ آن ها دقت کردم. بعد سیب زمینى ها را داخل آبگوشت ریختم و هم زدم. سیب زمینى، آبگوشت، سقفى بالاى سرم، همسرم، یک شغل خوب و دائمى، همه ی این ها به هم مى آمدند. صندلى ها را از جلوى بخارى برداشتم و سرجایشان گذاشتم و اتاق نشیمن کوچک خانه ی مان را مرتب کردم.
لکه هاى کوچک دمپایى را از کنار بخارى، پاک نکردم.
مى خواهم همیشه آن ها را همان جا نگه دارم که هیچ وقت یادم نرود چه آدم ثروتمندى هستم.
ماریون دولن
چند روزی به آمدن عید مانده بود. بیشتر بچه ها غایب بودند، یا اکثرا" رفته
بودند به شهرها و شهرستان های خودشان یا گرفتار کارهای عید بودند اما استاد
ما بدون هیچ تاخیری آمد سر کلاس و شروع کرد به درس دادن.
استاد خشک و مقرراتی ما خود مزیدی شده بر دشواری "صدرا".
بالاخره کلاس رو به پایان بود که یکی از بچه ها خیلی آرام گفت: استاد آخره سالی دیگه بسه!
استاد هم دستی به سر تهی از موی خود کشید! و عینکش را از روی چشمانش برداشت و همین طور که آن را می گذاشت روی میز، خودش هم برای اولین بار روی صندلی جا گرفت.
استاد 50 سالهمان با آن کت قهوهای سوختهای که به تن داشت، گفت: حالا که
تونستید من رو از درس دادن بندازید بذارید خاطره ای رو براتون تعریف کنم.
"من حدودا 21 یا 22 سالم بود، مشهد زندگی می کردیم، پدر و مادرم کشاورز بودند
با دست های چروک خورده و آفتاب سوخته، دست هایی که هر وقت اون ها رو می
دیدم دلم می خواست ببوسمشان، بویشان کنم، کاری که هیچ وقت اجازه آن را به
خود ندادم با پدرم بکنم اما دستان مادرم را همیشه خیلی آرام مثل "ماش پلو"
که شب عید به شب عید می خوردیم بو می کردم و در آخر بر لبانم می گذاشتم.
استادمان حالا قدری هم با بغض کلماتش را جمله می کند: نمی دونم بچه ها شما هم به این پی بردید که هر پدر و مادری بوی خاص خودشان را دارند یا نه؟ ولی من بوی
مادرم را همیشه زمانی که نبود و دلتنگش می شدم از چادر کهنه سفیدی که گل
های قرمز ریز روی آن ها نقش بسته بود حس می کردم، چادر را جلوی دهان و
بینیام می گرفتم و چند دقیقه با آن نفس می کشیدم...
در یک پارک زنی با یک مرد روی نیمکت نشسته بودند و به کودکانی که در حال بازی بودند نگاه میکردند.
زن رو به مرد کرد و گفت پسری که لباس ورزشی قرمز دارد و از سرسره بالا میرود پسر من است .
مرد در جواب گفت : چه پسر زیبایی و در ادامه گفت او هم پسر من است و به پسری که تاب بازی میکرد اشاره کرد .
مرد نگاهی به ساعتش انداخت و پسرش را صدا زد :...
سامی وقت رفتن است .
سامی که دلش نمیآمد از تاب پایین بیاید با خواهش گفت بابا جان فقط 5 دقیقه . باشه ؟
مرد سرش را تکان داد و قبول کرد . مرد و زن باز به صحبت ادامه دادند . دقایقی گذشت و پدر دوباره فرزندش را صدا زد : سامی دیر میشود برویم . ولی سامی باز خواهش کرد 5 دقیقه این دفعه قول میدهم .
مرد لبخند زد و باز قبول کرد . زن رو به مرد کرد و گفت : شما آدم خونسردی هستید ولی فکر نمیکنید پسرتان با این کارها لوس بشود ؟
مرد جواب داد دو سال پیش یک راننده مست پسر بزرگم را در حال دوچرخهسواری زیر گرفت و کشت .
من هیچگاه برای تام وقت کافی نگذاشته بودم . و همیشه به خاطر این موضوع غصه میخورم . ولی حالا تصمیم گرفتم این اشتباه را در مورد سامی تکرار نکنم . سامی فکر میکند که 5 دقیقه بیشتر برای بازی کردن وقت دارد ولی حقیقت آن است که من 5 دقیقه بیشتر وقت میدهم تا بازی کردن و شادی او را ببینم .
5 دقیقهای که دیگر هرگز نمیتوانم بودن در کنار تام ِ از دست رفتهام را تجربه کنم
یــخ، هر چند در زمستان چندان طرفدار ندارد اما دستاوردی برای ساخت یک هتل زیبا و شگفت انگیز در استان کبک (کانادا) است که این هتل علاوه بر اینکه یکی از جاذبه های اصلی کانادا در فصل زمستان بشمار می رود، در طول زمستان بیش از نیم میلیون توریست را به خود جذب می کند.
این هتل در محیطی حدود سه هزار متر مربع و با استفاده از 15 هزار تن برف و بیش از 500 هزار تن یخ تشكیل شده و با توجه به اینكه مصالح بكار رفته در این هتل یخ و برف هستند هر ساله با آغاز زمستان طراحی این هتل را تغییر می دهند كه بیش از یکماه زمان لازم دارد. این هتل دارای 40 اتاق است كه با دكوراسیون كاملا یخی ساخته شده اند. از دیوارها و مجسمه های حک شده بر روی آنها، ستون ها و قوس سقف ها، لوسترهای خیره کننده گرفته تا مبلمان و تختخواب ها همه از یخ درست شده اند.
این هتل یخی که امروزه گردشگران بسیاری را به سوی خود جذب میکند در واقع یک نمایشگاه است. زیباییها در این هتل که همگی با یخ خلق شدهاند دیدنی است و گردشگران در دمای زیر صفر درجه در کیسه خوابهای خود و همینطور تشک های گرم با پوست گوزن شمالی شب را به صبح می رسانند. علاوه بر این امکانات دیگری از قبیل : چند رستوران و کافی شاپ، سالن سینما، موزه و یک گالری هنری با مجسمه های یخی، کلیسایی کوچک برای مراسم عروسی، حمام آبگرم و سونا حتی شومینه در این هتل به چشم می خورند. جهت اطلاع شما دوستان عزیز پرشین استار از جمله جاذبه های دیگر برای مهمانان این هتل عجیب اینست که افراد ساکن در آن میتوانند روزها در اطراف آن به اسکیت روی یخ و حتی بکمک سگ ها به سورتمه سواری بپردازند که آن هم خالی از لطف نیست.
اینگونه هتلهای یخی که در سوئد نیز وجود دارد با الگوی خانههای اسکیموها و از آب رودخانهها ساخته میشوند. طرح اولیه این هتلها از روی خانههای اسکیموها که طراحی آسانی هم دارند به فکر سازندگان آن رسید. برای ساخت اتاق این هتلها، مقادیر زیادی آب رودخانهها را به شکل یخ در آورده و طرح اتاقهای هتل را به آنها میدهند. ساخت این هتلها ممکن است تنها ۵ یا ۶ هفته به طول بینجامد اما وقتی بهار از را میرسد این اتاقهای یخ زده، آب میشوند تا زمستان سال بعد که بار دیگر بنا شوند. بیشترین مکانهایی که هتلهای یخی در آنجا بنا میشوند مناطق دور افتاده است که ساخت هتلهای بزرگ به صرفه نیست. از سوی دیگر گردشگران دیگر برای صرف تعطیلاتشان به دنبال مکانهای شلوغ نیستند و ساخت این هتلها با جذابیتی که دارد میتواند آنها را حتی در فصل سرما به دل طبیعت بکشاند. گفتنی است اولین هتل یخی در سوئد و در کنار رودخانه "تورن" بنا شد که این شیوه جذب توریسم بعنوان یکی از ابتکارات سوئدی ها بشمار می رود.
شاید باورتان نشود ولی از هر ۱۰ نفر، ۱ نفر دارای کور رنگی سبز-قرمز می باشد. برای فهمیدن اینکه آیا شما هم دارای چنین مشکلی هستید یا خیر، سعی کنید اعداد نوشته شده در دایره های زیر را بخوانید. در بر خی از این دایره ها هم چیزی نوشته نشده است!
.: Weblog Themes By Pichak :.